باور نمی کنم که رجز خوانی یک وسوسه بوده است عشق من....
راست می گم نه؟ بگو دیگه این یه بازی نیست... بگو من دیگه به خودم دروغ نمی گم...بگو من خودم رو فریب نمی دهم...بگو... بگو ...
فقط به خاطر من...به خاطر من که بغض داره خفم می کنه... به خاطر من که دلم فقط یه شونه می خواهد واسه زار زدن... نه شونه هم نمی خواهم، حتی نمی خواهم دیگه کسی رو توی ناراحتی هام شریک کنم....
منو ببخش....
نمی دونم چرا امشب این طوری شدم...
پ.ن. نگین چون می دونم تو تک تک اینا رو می خونی... راستش نمی خواستم ناراحتت کنم! اما می دونی اینجا خونه ایه که من تمام فریادهام رو می زنم...احترا مهمون لازمه،اما می دونم که درک می کنی موقعیتم رو و بهم اجازه میدی فریاد بزنم!...
»Mrs. Shin ساعت 7:38 عصر روز پنج شنبه 85 بهمن 26